سوسن در آپارتمان را باز کرد و جیغ کشید: چی شده؟ آرایش لبهایش پاک شده بود و زیر چشمهایش به سیاهی میزد. از لای در میتوانستم سفیدی گردن و سینههایش را که از یقهی لباس خواب بیرون زده بود ببینم.
دستگیره در را محکم کشیدم سمت خودم و تند گفتم: برو تو. بعد در را بستم و گفتم: من خودم...
هدایتی داد کشید: خفه شو. و دستش را محکمتر فشار داد زیر چانه ام. دستم داغ شده بود و میسوخت. کنج دیوار گیر افتاده بودم.
گفت: از وقتی پاتو گذاشتی این جا خوابو بهم حروم کردی. فکر کردی نمیفهمم شبها سنگ میزنی به شیشهمون. یا تقه به در میزنی و بعد غیبت می زنه. و با عصبانیت گفت: این کارا یعنی چی؟
دستش را محکم تر فشارداد.
گفتم: اشتباه می کنید. من اصلن تا حالا...
داد زد: تابلو رو چی می گی؟ (((((بقیه داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید)))))
ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب