داستان زیباورمانتیک عشق مجازی قسمت دوم
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
راستش منم اعصابم خرد بود .درس داشتم .. جواد هم احتمالا میخواست بیاد به دیدنم . -فریبا من شوخی نمی کنم . من دیگه از زندگی سیر شدم . آدماش همه نامردن . همه بی وفان . -زنت چی ؟ /؟ دخترت؟/؟ اونا چه بدی در حقت کردن ؟/؟ -زنم غر غروست همش ارث پدر می خواد . دخترم فقط دلم واسه اون میسوزه .. یه شماره موبایل داد و گفت اگه دیدی ازم خبری نشد تماس بگیربا این شماره .. می بینی که من شوخی می کردم یا نه .. -یعنی چه فرید تو قاطی کردی . می خوای خودکشی کنی ؟/؟ زده به سرت -فریبا من این کارو می کنم تا بهت نشون بدم .. سیماش قاطی کرده بود . اون رفت و منم دیگه گفتم بهتره دیگه برم به درسام برسم . اصلا دیگه به ایمیل خودمم سر نمی زنم . دو روز شد و از چت خبری نشد . یعنی انلاین نمی شد تا با هم حرف بزنیم .. رفتم اون شماره تلفنی رو که در آخرین پیام سیستم چت نیمبازی واسم فرستاده بود رو خوندم و شماره تلفنشوگرفتم تا براش زنگ بزنم . از دبیت کارت استفاده کردم تا شماره ام نیفته .نمی خواستم واسه خودم شر درست کنم . یه دختر کوچولو گوشی رو گرفت . صداش نشون می داد که بایدهمون فریده باشه دختر فرید .. پس از ناز دادناش بهش گفتم میگی بابایی گوشی رو بگیره ناز گل من ؟/؟ -بابانیست .. -بابا کجاست .. -بابارفته پیش خدا .. اینا اینجا همه دارن گریه می کنن .. یکی گوشی رو از دستش گرفت . ظاهرا مادر فرید بود .. دیگه ازم نپرسید کی هستم . داغون بود . فرید خودشو کشته بود . اون راستی راستی زده بود به سرش .. تا چند دقیقه مات مونده بودم . دست و پام می لرزید . دلم واسه دخترکوچیکش می سوخت . نمی دونستم چیکار کنم . نه من مقصر نبودم .چه ربطی به من داشت . هنوز نوشته هاش تو خاطرم مونده بود . چت تلفنی هم داشتیم . صداش هم هنوز تو گوشام مونده بود . اونی که بهم امید داده بود چطور ناامیدانه زندگی رو ترک کرده بود . . رفتم رو ایمیلم .. یه ایمیل از طرف فرید دیدم . خوشحال شدم ولی اون مال 36 ساعت قبل بود . قبل از این که بمیره ...حال که این نوشته ام را می خوانی شاید که دیگر در این دنیای پست و کثیف و فانی نباشم . دنیایی که درآن عشق و وفاو محبت ارزشی ندارد . دنیایی که دوستانت با تو دشمنی میورزند .. آره فریبای عزیزم . دنیایی که آدماش فراموش میکنن چی بودن و یه زمانی چه احساسی داشتن . آدماییکه به شادیهای خودشون فکر میکنن . عشقشونو مثل لباس تنشون عوض می کنن . به دنبال تنوع هستند . یک تپش جدید یک هیجان جدید .. همه چی رو فراموش می کنن .دنیای ما دنیای پوچیهاست . به دنیامی آییم تا امروزمون مثل فردا و فردامون مثل امروز باشه .. تمام علاقه ها همه پوچه ...... واسه یه لحظه چشامو بستم . خدای من فرید واسه چی اینا رو نوشته بود . این همون احساسی بود که من چند ماه پیش داشتم و با این احساس مبارزه کردم و خود این فرید هم خیلی کمکم کرده بود . اون منو به زندگی امید وار کرده بود . حالا چرا خودش این قدر ناامید شده بود . اون که منو نمی شناخت . چرا همسرشو بیوه و دختر کوچولوشو یتیم کرده بود . .. ادامه اش این بود... ..... حالا میخوام از این دنیای خاکی برم .. حالا حس می کنم حس اونایی که خودشونو از این دنیای پوچ خلاص کردن . دیگه نه زجری و نه غصه ای نه ترس از آینده و حسرت گذشته ای هیچی وجود نداره . چقدر همه چی آرومه .. من نمی تونم تو رو با یکی دیگه ببینم .شاید اگه قبل از اجرای تصمیم به سوی من بر گردی خودمو از بین نبرم ولی دیگه حس می کنم تو قلبت از سنگ شده باشه . حتی حس می کنم این آخرین پیام منو هفته ای پس از مرگم بخونی . ببین من شوخی نمی کردم . من از مرگ نمی ترسیدم . از این که به خاطر تو و عشق تو بمیرم . اون دنیا روکی دیده .. شاید برسم به همونجایی که قبل از تولدم بودم . فانی بشم . هیچی ازم نمونه . خاک بشم . نیست و نابود . بهشت و جهنمو کی دیده . خیلی اذیتت کردم. دیگه غصه اینو نمی خوری که یه مزاحم مجازی هی بهت نق بزنه و غر بزنه که بهش وفا دار بمونی و با مرد دیگه ای نری .. ... ....... خدای من این فرید چرا این جوری شده بود ؟/؟ من روش حساب می کردم .اون عاقل تر از این حرفا بود . نباید این جور می شد . از آدما و خیانت ها نوشته بود . از اون حرفایی که این اواخر می زد .. خدایا من روز آخر حرفاشو جدی نگرفته بودم . اگرم می گرفتم نمی دونستم چیکار کنم .بیچاره فریده بی بابا . چرافریدباید منواینقدر دوست می داشت . اون فکر می کرد دوستم داره اون شاید یه جنونی به سرش افتاده بود همون جنونی که بعداز جدایی از سعید توی سر من افتاده بودو اگه فرید نبود نمی دونستم کارم به کجا می کشه . راستش نخواستم خودمو بیشترناراحت و متاثر کنم . بقیه ایمیلشو نخوندم . چه فایده ! خدا بیامرزدش که می دونم خودکشی کننده ها رو نمی آمرزه و به باز ماندگانش صبر بده . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .جواد بود . پسردایی ام که پسر خیلی بامعرفتی نشون می داد . همونی که می خواستم باهاش ازدواج کنم ... قبول کردم که با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم . فرید مرده بود و دیگه نباید بهش فکر می کردم و دلسوزی الکی می داشتم . زندگی مال زنده هاست و این زنده هاهستند که باید زندگی کنند (((....پایان ...)))

نظرات شما عزیزان:

شارژ ایرانسل و همراه اول
ساعت23:32---16 بهمن 1391
خرید شارژ ایرانسل و همراه اول به صورت اینترنتی در هر زمان از شبانه روز فقط و فقط با یک کلیک
با تک شارژ لحظه هایتان را شارژ کنید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب