داستان خسرو و شيرين و نقش فرهاد در آن يكي از غمناك ترين داستانهاي ادبي ماست. اين داستان به صورت كاملا خلاصه در اینجا آورده می شود و در انتها به روایتی دیگر و به شکل مفصل تر خواهد آمد:
«شيرين» دختر پادشاه ارمنستان و «خسرو» شاهزاده ايراني، از نوادگان «انوشيروان» بود. «شاپور» يكي از همرهان خسرو كه در ضمن نقاش زبر دستي هم بوده و عجيب آنكه اگر شاپور نبود ماجرايي بنام شيرين و فرهاد يا خسرو بوجود نمي آمد!
شاپور در كنار چشمه ايي(!) شيرين رو مي بينه و وصف زيبايي اونو به گوش خسرو مي رسونه و شايد هم تصويري از شيرين براي خسرو نقاشي مي كنه. خسرو علاقمند به ديدن شيرين ميشه و شاپور رو به سراغ شيرين مي فرسته.
روزي كه شيرين همراه دختران و نديمه هاش به شكارگاه اومده بود، شاپور عكسي از خسرو (كه خيلي زيبا بوده) را به صورت تابلويي بزرگ نقاشي مي كنه و بر درختي در مسير شيرين آويزون مي كنه. وقتي شيرين عكس خسرو را مي بينه به شدت توجهش جلب ميشه! دختران همراهش براي جلوگيري از پيشامدهاي احتمالي، عكس خسرو رو پاره مي كنند!
ولي شاپور فردا دوباره نقاشي ديگري از خسرو مي كشه و دوباره بر روي درخت، در مسير شيرين، آويزون مي كنه ... و سه بار اين كار رو انجام ميده و هر بار عكس رو پاره مي كنند! سومين بار، شاپور خودش رو به شيرين نزديك مي كنه و موضوع رو توضيح ميده.
حالا شيرين نديده! عاشق خسرو شده و سوار بر اسب تندرو «شبديز» به سمت مدائن مي تازه.جالب اينه كه همون موقع خسرو هم به سمت ارمنستان مياد و اين دو همديگر رو در محلي ملاقات مي كنند ولي چون شيرين براي آبتني لباسهاشو در آورده بوده، خسرو دختري از دور مي بينه ولي نزديك نميشه و شيرين هم صورتش رو با گيسوانش مي پوشونه و اين دو همديگر رو از نزديك نمي بينند و بنابراين همديگر رو نمي شناسند!
البته آن دو بعدا باهم ملاقات مي كنند و حتي سر موضوعي به اختلاف مي رسند و خسرو با دختري بنام «مريم» ازدواج مي كنه! هر چند مريم بعدا فوت مي كنه!......... شيرين دوست داشته كه خسرو پادشاه بشه تا بعد باهم ازدواج كنند! ولي وقتي خسرو به پادشاهي مي رسه، از بد روزگار پدر شيرين هم مي ميره و ناچارا شيرين هم شاه ارمنستان ميشه و باز نمي تونند آنها با همديگه ازدواج كنند!
***و اما نقش فرهاد:
شيرين دوست داشت كه بين شكارگاه و قصرش جاده درست كنه كه مسيرش كاملا كوهستاني و سنگلاخ بوده ... به «فرهاد» مي سپارند (كه سنگ تراش ماهري بوده) ... ولي اون وقتي شيرين رو مي بينه عاشقش ميشه و بي آنكه بدونه چه كار مي كنه از عشق شيرين شروع به كندن كوه ها و جاده سازي مي كنه!! خبر به گوش خسرو مي رسه. خسرو، فرهاد رو احضار مي كنه و اونو از عشق شيرين برحذر مي داره! ولي فرهاد گوشش بدهكار نيست. يك روز كه شيرين براي ديدن كار فرهاد به پيشش اومده بوده اسبش سرنگون ميشه و شيرين به زمين مي افته. فرهاد شيرين رو روي كولش مي ذاره و تا قصر ميبره! و از اون موقع عشقش صد برابر ميشه.
وقتي خسرو مي بينه كه عشق فرهاد به شيرين هر روز بيشتر ميشه حيله ايي مي كنه و بهش قولي ميده! كه اگر در مسير بين قصر خسرو و قصر شيرين دره ايي عميق ايجاد كنه كه خسرو نتونه به قصر شيرين بره اونوقت دست از شيرين بر خواهد داشت! البته هدف خسرو از اينكار از بين بردن فرهاد بوده... ولي فرهاد با جديت شروع مي كنه به كندن كوه و هر روز با جديت بيشتر...!! خسرو وقتي اين جديت فرهاد رو مي بينه ناچارا دست به حيله ايي ديگر ميزنه و به دروغ به فرهاد خبر مي آورند كه شيرين مرده! و افسوس كه فرهاد با شنيدن خبر، همون دم با تيشه بر سر مي كوبه و مي ميره!
«بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد!»
***
خسرو پسري داره از مريم ... اون هم عاشق شيرين ميشه! و كمر به قتل پدر مي بنده و بالاخره خسرو رو مي كشه! و به شيرين درخواست ازدواج ميده! شيرين بهش ميگه بعد از دفن پدر...! وقتي پدر رو داخل معبد دفن مي كنند، شيرين همه رو بيرون مي كنه تا با جنازه خسرو خلوت كنه! پس از مدتي مي بينن كه خبري نيست وقتي در معبد رو باز مي كنند مي بيند كه شيرين پهلوي خودش رو با خنجر شكافته و خسرو رو در آغوش گرفته و همان طور جان به جان آفرين تسليم كرده! و به قولی آن دو بالاخره بهم رسيدند ولي بعد از مرگ!
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب