خاطرات خیلی عجیبند....
گاهی اوقات گریه میکنیم برای روزهایی که میخندیدیم
ارسال توسط
دکتر مرتضی شیخ ، پزشک انسان دوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.
دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود میانداخت و چون حق ویزیت دکتر ۵ ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده میشد.((((بقیه داستان در ادامه مطلب))))
ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 19 دی 1391برچسب:خاطره,زندگی نامه دکترشیخ,دکتر مرتضی شیخ,داستانک,داستان کوتاه,داستان آموزنده,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻋﺎﻗﺎ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭﮐﻪ ﻋﺎﻗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﯾﻪ ﺧﺮ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﻭﺳﻂ ﺍﻟﮑﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺮ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎﻡ ﻫﻢ ﺯﺍﺩ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﺶ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻋﺎﻗﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺖ ﺧﺮ ﺭﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﻪ ﺯﺍﺭﺕ ﺧﻮﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺮ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺧﺮ ﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﻫﻮﺵ ﻫﻮﺷﺸﺸﺸﺶ ﺍِﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ ﺍﺭﻭﻡ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍ:ﺟﯿﻎ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ12ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻔﺘﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﺯﺩ.ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﻻﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﻫﻤﺰﺍﺩ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟!!!
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب